چوپانی ماری را از میان بوته های آتش گرفته نجات داد و در خورجین گذاشته و به راه افتاد .چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمده و گفت :به گردنت بزنم یا به لبت ؟چوپان گفت : آیا سزای خوبی این است ؟مار گفت : سزای خوبی بدی است ...و قرار شد تا از کسی سوال بکنند ، به روباهی رسیدند و از او پرسیدند .روباه گفت :من تا صورت واقعه را نبینم نمی توانم حکم کنم , برگشته و مار را درون بوته های آتش انداختند مار به استمداد برآمد و روباه گفت :بمان تا رسم خوبی از جهان برافکنده نشود ...